
- سه شنبه ۵ تیر ۹۷ , ۰۰:۰۷
- ادامه مطلب
فتانه میگه باهاش دوست معمولی باش ! پسر خوبیه ، بامعرفت ! حتی اگر نخوای یا نخواد !
فاز مجتبی رو اصلا درک نمیکنم ! دوست ندارم از خوبیاش بگم ! نمیخوام خودم با چشای خودم چشمش کنم !
ذقیقا شبی اومد که سرماخورده بودم و فاطمه داشت برام سوپ درست میکرد ! اومد و احوالم پرسید ! چون از طرف فتانه بود راحت جوابش دادم ! وقتی فهمید سرماخوردم گفت الان عسل میفرستم برین ترمینال بگیرین ! کلی التماسش کردم که نکنه !
صبح همون روزش درخواست داده بود ! میخواستم قبول کنم ولی کلاس گذاشتم گفتم بزار یکی دو روز بگذره بعد اکسپت کنم !به ساعت نکشید دختر عمو پی ام داد که نرگس قبول کن این مجتبی مارو ! اشناست ! خندیدم و گفتم از کجا میدونستی ! گفت : دیگه !!! این جوابش خودم فهمیدم که چی شد !
فرداش که جمعه بود بیکار بود از خود صبحش یه سر پی ام میداد ! منم جوابش میدادم ! با دقت تمام پستام خونده بود ! نظر میداد سوال میپرسید ! عصر که شد عاصی شدم از فتانه پرسیدم وات د فازش ! اونم برام تعریف کرد که اره رو مود ازدواج ! گفته یکی رو میخواد مثل من ، منم گفتم تو بهتر از منی ! ازم خواست دوست معمولی باشم باهاش ! به نیم ساعت نکشید که با یه جمله شوکم کرد گفت دیگه پشت صحنه ی هم میدونیم شما خیلی خوب بی آلایش و ساده این، مثل شما کم پیدا میشه قدر خودتون بدونین ! زر میزد ! ولی نفهمیدم که فهمیده دخترم عموم نیتش گفته یا نه !
امروز یکشنبه موقع بعد ناهار نتم روشن کردم عکس فرستاده بود لایک کردم ! غر زد که چرا دیر ج دادم ! میگممم فازش درک نمیکنم !!
شنبه ای رفتم خونه ی زندایی ! عرفان که بیدار شد کلی بازی کردیم باهم ! عین خودش بچه میشم خاک بر سرم ! زنداییم از دور میدید و میخندید ! احتمالا با خودش میگه این خرس گنده رو !!
عرفان من بلند میکرد برقصیم ! تا میشستم یه نفس بگیرم داد میزد ! بچه های کوچولو چه نفسی دارن !
عصرش رفتم کلاس ! دیر رسیدم ! استاد در کلاس خفتم کرد ! گفت چرا دیر اومدی ؟! چرا جلسه ی پیش نیومدی ! چرا لپتاب نیوردی ! اینقدر پشت سر هم نق زد که من فقط زدم زیر خنده گفتم : چییییی شدددده !!!!
مهندس پاسی هم اومده بود ! راستی اونم اسمش مجتبی ست ! داییم هم که اسمش مجتبی ست ! چه همه مجتبی !
سرکلاس کلی نق زدم بهش ! که کجا بوده ! که چرا ج نمیداد ! چقدر خوبه که اینقدر راحت ! سرکلاس گاهی نگاهامون می افتاد بهم و یه لبخند نثار هم میکردیم! خوبه که نامزد داره ! خوبه که اینقدر خوبه ! خوبه که خدا ادم خوباش ریختونده دور برم ! مرسی خدا جونم !
وثتی کلاس تموم شد حسابی گشنم بود ! هرچی صبر کردم متصدی زیر گذر اغذیه بیاد نیومد ! گفت کوکو دارم بیا اون بخور ! رفتیم بالا منتظر مترو ! بساطش در آورد ! گفت بیا لقمه بزن ضعفت بره ! خوردم ! نمک نداشت ولی خوشمزه بود ! بهم میخندید ! میگفت هرکی رد میشه بهت میخنده ! نمیدونم چش میشد !
از مترو که پیاده شیم صحبتمون رفت رو سمینار کرک کردن ! اینقدر که گفت بیا پیاده روی کنیم ! کم کم این پیاده رفتنا انجامید به بازاری که انتهای اون خیابون بود ! بازار هم گشتیم ولی از سناریوی کرک حرف میزد ! منم نگام به مغازها بود ! ترسی ها رو که دید گفت خانمم همه ی اینارو مثل ماست میخوره ! خندم گرفت ! گفت خانمم خیاطی میکنه اینارم بلد درست کنه ! یاد اخرین باری افتاد که با نامزدش اومده بودن !
کف پاهام درد گرفته بود ! برگشتم خونه ! دیر بود ! فاطمه خسته میزد ! کلا ای روزا کوفتست ! ورزش نیاز داره ! باز میرزا قاسمی درست کرده بود ! خوشمزه بود !
شب تو گروه خانوادگی کلی با دایی سر به سر هم گذاشتیم ! مجتبی هم گفت با فامیلاشون اون ور دارن میگن میشنون ! ازم عذر خواهی کرد ! چراش نفهمیدم ! کلا فازش درک نمیکنم !
دیر از خواب بیدار شدیم ...
بدو بدو ، بدون اینکه صبحانه بخوریم با خوردن یه ابجوشی که چایی نپتون انداخته بودیم تنگش با یه ماشینی که از اسنپ گرفته بودیم خودمون رسوندیم سر کلاس ، با همه ی توصیفهایی که کردم فقط ۵ مین دیر کردیم !
استاد اولمون موژه های فوق العاده ای داره ، چهره ی دلنشینی داره ، خیلی بارش و زیادی سخت گیره انگار ! درس دادنش خیلی اروم ! باید سر کلاس لال شیم تا صداش بهمون برسه !
بعد از این درس رفتم ناهار خوردن و نماز خوندن و صحبت کردن با خانم شکوهی که تمام درساش با نمرات خوب پاس کرده ! موندم اینا چه جوری درس میخونن اه !
فاطمه و من از یه جایی به بعد جدا شدیم انگار ! سر کلاس مباحث پیشرفته هر چی تلاش کردم تمرکز کنم ، تمرکزم نیومد ! هی حواسم پرت میشد اه !
با مهسا چایی زدیم و رفتیم سر کلاس نهان ! درس باحالی بود حیف که خانم دکتر برای این درس دهن بچه ها رو اسفالت میکنه !
بعد از اونم رفتیم سرکلاس امنیت ، مبحث درسمون تکراری بود ! خوابم میومد فقط سر کلاسش !!
خوب دیگه بسه ! چه خبر ! جر خوردم ! پشت سر هم کلاس رفتم ! مخم پکید !
بابا زنگ زده بودن ، گفتم بابا نمیاین ؟! گفت دلت تنگ شده ! گفتم اره ! گفت تو چطور میخوای برای ادامه تحصیلاتت بری که اینجوری دلتنگی !؟ دوری دلتنگی میاره!! دیدی سخته !!!!!!! (راست میگه بابا ، ولی نمیشه که بشه !)
ایوب من سر پله ها دید ، سرم انداختم پایین رفتم و محل ندادم ، زیر لب گفت خسته نباشی ! گفتم مرسی ، سرفه کرد گف ببخشین ، با اکراه روم برگردوندم فهمیدم حرکتم جالب نبود برای همین یه لبخند نشوندم کنج لبم و عرض ادب و عذر خواهی کردم ! میدونی چی پرسید ؟! گفت برای کنفرانس شنبه مقاله فرستادی ؟ گفتم تا شنبه درگیر سمینار خانم دکتر بودیم وقت نکردیم دلت خوشه و .....
سر کلاس امنیت فاطمه اومد کنارم نشست ، باز یه حرکت زد که موبایلم افتاد ، بلند گفتم سگ تو روت باز انداختیش !!!!!!! حواسم نبو بلند گفتم ! احساس میکنم با توجه به موقیعتمون زیاد جالب نبود ! استاد اخم کرد ! اه ! ولی من و فاطمه کلی خندیدیم ! خلیم دیگه !
دیشب فیلم امپراطور بادها رو دیدیم ، کلی خل بازی در اوردیم و انالیز کردیم ! انالیزای مسخره ! خندیدیم !
دلم برای این خل بازی های خودمون بدون شک تنگ میشه! :)
میخوام خونمون بمونم ...
با وجود اینکه حس گشادی ممتد بهم دست میده و حاضر به انجام هیچ غلطی نیستم جز قر دادن جلو آینه و الافی کردن باز حاضر نیستم برم !!!
پتوی آبی کرکثیفم انتهای ارامش یک خواب خوب در شبهاست که میخوام با خودم ببرمش ولی نمیشه !!
میخوام گریه کنم !!! هیچی درس نخوندم وکلی درس امتحان و کوفت زحرمار دارم ....
دقیقا یک هفته است که من در دیار خودم تشریف دارم ....یک هفته که دقیقا مصادف بود با شب یلدا ....
حوصله هیچکی نداشتم جز ریحانه و مهدیه که هر دوشون دیدم و یه سر هم به بچه های باشگاه زدم که کمیته هاشون عالی شده بود و برعکس کاتا ضعیف در ضعیف !!! میخواستم باشگاه برم برای تمرین که به خاطر کمر درد و هوای سرد مادر جان اجازه ندادن و گفتن جلوس نما بر سرجایت که تازه خوب شدی !
اینستا که نصب کردم کم کم دارم با اشناها رل میزنم !!!
نمیدونم چرا اینقدر خستمِ!!!
ذهنم اساسی درگیر یک شخص جدیدالورود به زندگیم بود که اساسا ریحانه و مادر جان شدیدا مخالفت کردن و در انتها خودش خراب کرد و بهانه داد دست همه که باید به وقتش باهاش صحبت کنم !
این چند روز چقدر با داداشا خندیدم و شوخی کردیم و سربه سر هم گذاشتیم ، زبونشون خیلی دراز شده ! مثلا یه صحنه تبلیغات داشت نشون میداد که بزرگه به کوچیکه گفت :
پسندت این دختر بریم برات برش داریم ...
کوچیکه: اگر پول شیرینی و دسته گلش میدی هاااا چرا ناااا..
چقدر سر شام گفتیم خندیدیم !! روحیه گرفتم اساسی ولی از اونجا که نزدیک به روزای امتحان همشون گند میخوره ....
دنسی یک سگ خنگ و دوست داشتنی بود که متاسفانه به علت خنگی ممتد پرتش کردیم بیرون ولی کلی باهاش بازی کردم ،عکس یادگاری هم تا دلم بخواد دارم ....
سری بعد که اومدم میخوام برم شهر گردی با داداشا البته انشاااااللله و اگر خدا بخواد ...
دلم ضریح امام رضا رو میخواد ، دلم براش اساسی تنگ شده ....
شب یلدا یک سری فامیلا رو دیدم ، عموها زن عموهااا ، اکثر خانمای فامیل باردار بودن و چهههه شود نسل جدید در راه ، خدایی چه بچه بازاری بشه ...
دنسی رو یه سر بردیم پارک بزرگ شهر و دست فرمون داداش بزرگ هم دیدیم که کلی به مرز سکته رسیدم و برگشتم !! سر همین رانندگی داداش کوچیکه کلی مسخره بازی در اورد که رانندگی من حوصلشون سر میبره یا اگر او رانندگی میکرد الان رسیده بودیم یا اگر بود ارومش صدتاست ! (خدایا بلا به دور باشه از همه )
یه سر رفتم خونه ریحانه جان با حضور اندکی از محمد اقا که حرفامون اندکی شنیده بود و گفته بود که نرگس خانوم کلا بیخیال بشن !
یک روز کامل حالت تهوه ی وحشتناک بهم دست داده بود چون شب قبلش پیتزا ، اناناس خورده بودم و تا تونستم بالا اوردن و یا خواب بودم یک روز کامل ..(خدایا سلامتیم سپردم به خودت)
وجیه رفته تفلیس و یه شهر سنتی فوق العاده زیبا و از طریق اینستا دنبالش میکنم و چقدر که این دختررر ماه و من دیر شناختمش !!
چقدر حس بدی دارم وقتی از همه ی جمع ، اون عدد شناسنامه ی من از همه گندتر !!
یک سر هم رفتم خونه ی خالم و شاید به دیدن خانم همسایمون هم برم !
فردا ، ۵شنبه ساعت ۷:۱۰ پرواز دارم به سمت هدف ، تنهایی ، امتحان ، درد ، کوفت، زحرمار
این عکس پایین وقتی داشتم هارد بالا پایین میکردم وکلی به عکسهای بالا نردبون و مرد عنکبوتی شدن داداش میخندیدم پیدا کردم و باید اعتراف کنم این عکسسسس کلی داستان دار برای خودش ....