دنیای نرگس بانو

قهرمانانِ کوچک ...

یک ماه مبارک رمضان ، من بودمُ الناز ، الناز بود با من !!
باشگاهی که هیچکی نمی اومد و من به جای اینکه دلخور شم خوشحال خندان میگفتم اخ جون وقت دارم با الناز خصوصی کار کنم !
روی قدرت ، سرعت ، پرش ، تعادلش کار کردم و از نتیجه ی کارم وقتی مهدیه گفت الناز اوکی راضی شدم !
وقت گذاشتم و لذت می بردم از این وقتی که برای شاگرد کوچولوهای دوست داشتنیم میزاشتم !
محدثه ، شاگرد ارشدم ، فامیل دوست داشتنیم ، قدر کاتای باشگاهم که درست شبیه خودم کاتاش میزنه ،دیگر شاگردی بود که براش زمان گذاشتم و سعی کردم تمام اون خلاهایی که مانع پیشرفت من شد براش برطرف کنم تا بتونه نهایت استفاده رو از استعدادش ببره ومثل نگین در مسابقات کاتا بدرخشه ! از تمرینات بدن سازیش گرفته تا تعادلی و پرش و ....
بعد از ماه مبارک رمضان ، تو همین تایم کوتاه بچه ها برگشتن ، یکی یکی برگشتن ، بهشون حق میدادم که با توجه به تایم باشگاه و اون گرمای طاقت فرسا و روزه هایی که میگرفتن از تمرین فرار کنن..
بچهها اومدن شروع کردیم به تمرین کردن ، تغیر رویه داده بودم ، ادای سنسی ارشدم در می اوردم ، برنامه نوشتم و چسبوندم به دیوار ، بچه ها تکلیف خودشون میدونستن ، تمرنات بدن سازیشون پدرشون در می آورد ولی راضی بودن و تمرین می کردن ... عرق میریختن و شیطنت می کردن !
جمعه ای که گذشت اولین دوره از مسابقات کاتاشون در سال ۹۶ دادن ، سوتی های وحشتناکی که بارها و بارها تذکر داده بودم باز تکرار کردن ولی با وجود تمام سوتی هاشون تونستن جواب تمام تلاشایی که در حقشون کردیم بدن ! مخصوصا الناز کوچولوی عزیزم که از اول تا به اخر کنارش بودم و کوچش می کردم ... انگار هیچ شاگرد دیگه ای جز الناز ندارم ...
برای اولین بار بود که بعد از مسابقات با بچه ها برخورد میکردم ...
فاطمه رو که بعد مسابقه با سوتی وحشتناکی که داد   با غیظ و اخم نشوندم یه جا و گفتم حرف نزن تا برگردم و او زد زیر گریه ..
میشگونی که از یاسمن گرفتم و طبق معمول با خونسردی خودش یه لبخند نثارم کرد ...
و .....
در کنار شاگردام کوچولوهای دوست داشتنی دیگه ای هم بودن که ازم کمک میخواستن ... نمیدونم چی فکر می کردن با خودشون ولی همین که با من احساس راحتی میکردن و به عنوان مربی حریف نگام نمیکردن برام کفایت می کرد ...
بچه ها دیروز با مقامایی که اوردن گل کاشتن برامون ...
محدثه اینقدر کاتاشُ فوق العاده زد که افاق که مسیول برگزاری مسابقات بود شک کرده بود که رده کمربندی محدثه رو پایین اعلام کردیم و تا باصدای بلند از خودش نپرسید و محدثه جواب نداد باور نکرد و چقدر به خاطر این سو ضن مهدیه دلخور شد ...
باشگاه شهید نصیری با اینکه کوچیک بود ولی فضای بیرونیش عالی بود برای عکس گرفتن و تا تونستیم دلی از عذا در اوردیم و این عکسی که محدثه گوشه ی پروفایلش به عنوان تشکر برامون گذاشته ...





الناز ، زهرا ، محدثه و فاطمه ها --> اول
ریحانه ، مبینا ، یاسمن --> سوم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همین چند لحظه پیش موقع تایب این پست ، حانیه ازم پرسید جلسه ی اول چی به شاگرداتون یاد میدین ...
منم براش هر اونچه که می دونستم توضیح دادم ...
ازم تشکر کرد و گفت جلسه ی دوم بعدا ازت میپرسم ..
یادم اومد روزایی که مهدیه با دلی صبر به من میگفت چی به شاگردا توضیح بدی و یاد بدی ...
نکات ریز تکنیکا و مراحل اموزشی بچه ها رو یکی یکی شفاف و با اجرا برام توضیح می داد ...
و من چقدر این روزها رو مدیون صبر و ارایه ی تجربه های مهدیه ی عزیزمم ...
از خدای خودم بسیار سپاس گزارم که در ابتدایی ترین تجربه ی باشگاهی و مربی گریم رفیقی چون تورو سر راه من قرار داد ...
خدایا سپاس به خاطر این روزها ، شاگردهایم و شریک دلسوز و صادقم ...


همه چیز از یک خیال پردازی شروع می شود !




بله ایشون خوندم ...
خانم گیل لیندن فیلد این کتاب نوشته بودند
جملات بزرگان و پیشنهاداتی که در کتاب امده بود بسیار خوب بودند !
ولی صادقانه بگم که موقع خوندن کتاب منتظر بودم هرچه سریعتر به انتهاش برسم !
میگن هرکتابی ارزش یک بار خوندن دارِ لابد راست میگن !
برای اشنایی با ایشون میتونین کلیک بفرمایید
این داستان کلیک کردن انتهای پستم نشان از گشادی بیش از اندازه ی این روزهای من می باشد !
باتشکرات فراوان ...
۱۰.تیر.۹۶

بلندی های بادگیر




بلاخره بعد عمری رمانی خوندم که عجیب به دلم نشست !!

حسی که موقع خوندن این کتاب داشتم در رمان زیبای صد سال تنهایی تجربه کرده بودم ....

اتصال نوشته ها ، ربط دادن گذشته و اینده ی شخصیت های داستان ، احساساتی که در رمان منتقل میشد ، هنر و مهارت نویسنده و صد البته مترجم نشون میداد ....

میگن رمان عشقولانست ولی من اعتراف میکنم که اینقدر غرق داستان و جذابیت سبک نوشتن نویسنده بودم که متوجه نهایت عشق داستان نشدم ...

کینه توزی پسر کوچولوی داستان که صبر حوصله و سکوت بچگیش تبدیل شد به یک کینه و وقتی به قدرت رسید از تک به تک اون بی احترامی هایی که نسبت به او شد انتقام گرفت ،نکته ی شاخ تربیتی و برخوردی داستان بود ...

انتخاب غلط همسر و نادیده گرفتن عشق مطلقش و معیارهای دیگه باعث بیماری و مرگ دستی دستی خودش شد و نشون می داد زندگی بدون عشق چقدر گس و بی مزست !!

و خلاصه کلی نکته داشت این داستان که از خوندنش نهایت لذت برم ...

برای خواندن خلاصه و نقد حرفه ای تر این رمان زیبا به کلیک فرمایید :‌)

الان نه

خدا وکیلی ..ادمایی که تو این گرما با این تایم طولانی روزه میشدن باید از اراده ای ما فوق اراده ها برخوردار باشن !
بابا مگه داریم !؟
مگه کسی مجبورشون کرده بود که با این تایم طولانی روزه شن و لب به چیزی نزنن !
مگه داریم ادم هنوانه ی قرمز شیرین ببین، بعد نخواد که با وجود تشنگی و هوسش بخوردش ! به  خودشم بگه که بعد اذون از خجالتش در میام فقط  الان نه !
این سیستم (الان نه ) همون سیستمی نیست که خیلیا واسه موفقیتهای بزرگشون مدیونشن؟ ؟!
فکر کن شیکمو باشی ... گشنه هم باشی ... تو اوج گشنگی بگی (الان نه) بعد اذون از خجالتش در میام !
فکر کن امتحان داشته باشی ... اینستای خونت یا تلگرام خونتم پایین اومده باش و تو با سیستم (الان نه ) درست بخونی و به کارت ادامه بدی !
فکر کن یه عادت غلط عجیبی توی زندگیت باش ..مثل پرخوری .. چایی خوری یا هرچیز دیگه ای و تو سال ها بخوای ترکش کنی و نتونسته باشی و اگر باور کنی در ماه رمضون میتونی با سیستم (الان نه) کنار بیای و ازش سرفراز بیرون بیای در بقیه موارد های اینچنینی هم میتونی و برات ساده و سادتر میشه !
این سیستم (الان نه) در دل ماه رمضون و انتهای اون که خداوند یه عیدی برامون گذاشته ، سیستم تجدید قوای ارادهاست ! یه تمرین  هرسالِ برای ادمهای ضعیف النفسی مثل من و چقدر هم با گفتن (فردا عید) ادم ذوق میکنه !
کاش این سیستم نگه داریم برای روزای معمولی و کارهای معمولی تر زندگیمون !
از اونجایی که هیچ چیز رو تا قبل ماه رمضون به یاد ندارم میتونم بگم ماه رمضون امسال بسیار طولانی گذشت و چقدر از رفتنش ذوق دارم ! ...
اشنایی امسال من در ماه رمضون با ادمهایی چون نرگس کلباسی و یا خواهران منصوریان که به لطف و همت برنامه ی ماه عسل بود یه شیرینی و طمع خاص خودش داشت و چقدر مفتخر شدم به دختران سرزمینم ...


اینم رمانی که ماه مبارک رمضان تمامش کردم و میتونم بگم مثل سریالای ابکی تلوزیون بود !! پارسال کتاب (پایی که جامانده بود) را خواندم و امسال ایشون ! یخورده از انتخابم دل گیر بودم




البته ایشونم خوندمشون که بارم زیاد جالب نبود ولی در بطن کتاب نکته ای نهفته بود که دوسش داشتم و یاداشتش کردم که اگر خدا خواست شاید روزی در این وبم ثبت کنم ...



هر چند وقت یک بار ...

هر چند وقت یک بار در یک خونه دختر دمه بخت زده میشه برای امر خیری که در نظر او شر مطلق !!!

شری که نق نوق خانواده در پیش دار...

نصیحتهای پی در پی !!!

تو این شرایط اون عدد بی صحاب شناسنامت که ما بین این صحبتا چوب میشه و مرتب به سرت کوبیده میشه ، انگار این عدد هرچه بزرگتر بشه عمق جهنم زندگی تو هم بیشتر میشه ! انگار گناه در گناه برای تو پاشیده میشه !!

امروز که بحث کردم ! دعوا کردم ! حرف زدم ! متهمم شدم به این که از فلان جای فیل افتادم ! از حرفهای ناروایی که شنیدن پشت سرم و من اندکی برام ارزشی ندار ! از سربار بودنم بی مسیولیتیام !!! از گریه های پدرم ! از فلان بی صال و ....

چه جوری و به چه زبونی بگم که من  نمیخوام این ارامشی که الان حس میکنم و با چنگ دندون دارمش به هر طریقی از بین ببرمش ! اونم با دستای خودم و یه تصمیم احمقانم !!

میگن بپذیر که دیگری رو خوشبخت کنی ! چه جوری یکی دیگه رو خوشبخت کنم که خودم با خودم نمیدونم چند چندم !! چه جوری !!

هی میگم خدا خدا خدا !!! معلوم نیس سرش با کدوم بندش گرم که نه جواب میده نه محلی میزاره !

من نه اون بنده ی خوب خدام که وحی بهم بده نه بنده ی بد خدا که کامل ترکم کن ! این وسط مثل وقفه های کامپیوتری هرچند وقت یک برا یادش من می افته ! و یه دست نوازشی به سرم میکشه ! 

بارها و بارها گفتم میسپارم به خدا ..فقط خدا ... 

یه درسی که از این شرایطای متفاوت گرفتم این بود که سکوت و شنیدن بهترین نعمتی که میتونی داشته باشی ... فقط سکوت ! این بار جوابی نخواهم داد ! فقط کار خودم میکنم ! این بار از ته دلمم میگم (به درک)

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan