دنیای نرگس بانو

از خاطرات کتابخوانی

#از_خاطراتِ_کتاب_خوانی 


یه سری چیزای کوچیکن که ناخوداگاه ,لبخند میاره رو لبات ...


مثل بوی نابِ خاک خیس خوردِ .. مثل قطرات بارون ریزی که  نم نم رو صورتت میریزه...مثل یه نشون که لایِ کتابات جا موندِ ...


 از همه قشنگترشون نشونایین که لابه لایِ  کتابای خودت که نه بلکه  کتابایی که روزی روزگاری از کتابخونه  امانت گرفتی و به هر بهانه ای تا اخر نخوندیشون رو دوباره میبینی  ... 

کتابهای غریبی که بعد مدت ها گذرت میخوره بهشون ..دستت میرِ  طرفشون.. امانت میگیریشون...و وقتی باز می کنی.. اون نشونِ که فریاد میزنِ...ااااااهااااای فلانی ...من اینجام همچنان منتظر... و تو با یه بهت حیرت یه لبخند و حافظه ای که بهت عرض اندام نکرد با خودت خواهی گفت : که ای داد... کی و کجا این نشون جا گذاشتی لایِ این کتاب ...


شاید درک کرد بعضی از این کتابها چه غریبن گوشه ی این کتاب خونه ها...


نشون اشناییتون و لحظه های شیرینتون مستدام ...🙏


نرگس ... آذر/95


__________________________


#از_خاطراتِ_کتاب_خوانی! 


وقتی مترجمین عزیز اختلاف سلیقه های فاحشی دارن , نتیجش میشه سرِ کار رفتنِ من خواننده در این وقتِ شب ! 

خواستم بگم اگر گذرتون به این دو کتاب خورد شاید تفاوت را احساس کنید ولی بدانید و  آگاه باشید که ریچارد همون ریچاردِ فقط تیپش عوض شده با شلکش😐دقیقا شلکش و اسمش!..


توضیحاتی از عکس: قوانین زندگی رو دقیقا دو سال پیش خوندم ,خواستم یه کتاب جدید بخونم که دیدم به بخش دوم نرسیدِ مطالب آشنا میزنه ... !کاشف به عملم اومد خودِ ریچاردش قیافه عوض کردِ !


 هیهات من الذله 😐


باتشکر...یک زخم خورده ی اخرِ شبی با خنجر ترجمه 😐


نرگس ... بامداد 8/آذر/95


# به علت سرعتِ پایین نت از گذاشتن عکس معذورم... انشالله در اولین فرصت !

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی،
زمانی که نگذاری دیگران به تو کمک کنند..

به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر برده‏ ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ کنند ، دوری کنی..

تو به آرامی آغاز به مردن می ‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی ،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی..

امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan