چقدر خوبه که در باشگاه ، دختری دوست داشتنی به اسم مهتاب ِ که براش اومدن و نیومدن من مهمه ! وقتی غیبت میکنم شاکی میشه ،غر میزنه، قهر میکنه و وقتی هستم باهم و در کنار هم از فشارِ افت و ضعف کارمون کم میشه !!
چقدر خوبه که در کلاس های غربت وارم ، زندایی عزیز تر از جانم همراهیم میکنه و چقدر خوبه که با اختلاف 10 سالِ عدد موجود در شناسنامه همدیگرُ درک میکنیم ، میفهمیم ، کلاس را روی سرمان میگذاریم ، هرُ کر میکنیم ، صدای استاد را در میاوریم ، میخندیم ، روحیه میدهیم ، پروژه ها رو انجام میدیم و کم نمیاریم..
و چقدر خوبه که زندایی استاد کپی و اینجانب استاد تغیر نام هام تا کارامون از حالت کپی در بیاد و به گفته ی زندایی استاد فکر کنه من و زندایی چه نابغه هایی تشریف داریم و چقدر رومون حساب باز میکنه و چقدر این موضوع دست مایه ی خنده ی من و زندایی میشه !!
چقدر خوبه که خانم دکتر (دندان پزشکم) و نرس عزیز و دوست داشتنیش ، مهربان و دلسوزن و از همه مهمتر منِ مریضِ پایه ثابتشان جزو الویتهای کاریشان محسوب میشم ...
چقدر خوبه که با این جراحی دندان و نشون دادن درد نداشته ، برادر کوچم محمد مثل پروانه دورم میچرخد و تمام تلاشش را میکند که من را بخنداند و به خیال خودش بار درد این جراحی را از من کم کند و یا حتی وقتی ازش درخواست میکنم برایم بستنی بخرد با چنان سرعت جت واری میرودُ بر میگردد که در راه زمین میخورد ، زخمی میشود ولی برایش خرید بستنیِ آبجی که شاید دردش را کم تر کند در الویت قرار دارد ...
و خیلی از نزدیکان و اطرافیان دیگر که در اطرافم هستن و به من محبت دارن و وجودشان نعمتیس از جانب خدا برای من و من شکر گذار این نعماتم ....
زندگی کم زیاد داره ، بالا پایینی داره و خیلی حرفهای تکراری دیگه ، و من عاجزانه در این زندگی خواهشمندم چشمتان را به روی کم کاستی ها و جزییات زندگی بردارین و به داشته ها و نعمات کوچیک و بزرگ زندگیتان باز کنین و هر لحظه شاکر باشین تا آن روی دیگر زندگی را بهتر و بهتر ببینین...
با تشکر ، آجی کوچک شما ، نرگس
- سه شنبه ۱۲ آبان ۹۴ , ۱۸:۴۶